آوينآوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

خنده کن بی پروا،خنده هایت زیباست

رفتم توی هفت ماهگی

کوچولوی 7ماهه من سلام... تا روز جشن سیسمونی نمی خواستم چیزی بنویسم ولی اینقدر شیطون شدی که دلم نیومد شیطنت هاتوثبت نکنم. یه کار باحال که انجام میدی اینه که تا اسم بابایی میاد شروع میکنی به لگد زدن و حسابی از خجالت من در میای،جدیدا"هم که با خاله نجمه طرح دوستی ریختی و تا باهات حرف میزنه شروع میکنی به تکون خوردن،شبا هم که نمیذاری من بخوابم همیشه نی نی شیطون دوست داشتم که ظاهرا"قراره یکیشو داشته باشم چون از الان داری خودتو نشون میدی:) 9روز دیگه که مصادف هست با شب تولد حضرت علی(ع)قراره جشن داشته باشیم.ایشالا بعدش میام و عکسهای سیسمونی و جشن رو میذارم. ...
20 ارديبهشت 1392

روزی که تو باشی و بخواهی برایت حرف بزنم

این روزها که هنوز نیستنت را به هوای داشتنت ثانیه شماری می کنم ساکتم.......حرف نمی زنم نه که چیزی برای گفتن نباشد...نه! به این سکوت پیله کرده ام نه که ندانم چه بگویم...نه! این روزها از همیشه پرتر از حرفم از همیشه بیشتر گفتنی ها دارم ولی من ماندم و یک عالمه ناگفته های نا شنیده حرفهایم را جمع می کنم می گذارم گوشه ای روشن میان دلم! می گذارمشان گوشه دلم و هرروز انها را گردگیری می کنم و یادشان می افتم و...... تا روزی که تو بیایی.. روزی که تو باشی و بخواهی برایت حرف بزنم   ...
11 ارديبهشت 1392
1